انتقال دوم (جنین فریزی)
بعد اینکه بار اول نیومدی ....یه ماه استراحت کردم..گرمی میخوردم.ولی اینبار زیاد خودمو اذیت نکردم.... میگفتم اگه خدا بخاد میده.... روز20 تیر 93 دوباره رفتم پیش دکترم و دارها رو بهم داد و گفت بعد یه ماه بیا....به هیشکی نگفتم که دارم دوباره شروع میکنم.... فقط منو بابایی خبر داشتیم.... بعد اینکه روز انتقال مشخص شد چون ما ماشینمونو فروخته بودیم ماشین دایی جون رو خواستیم بهمون بده که مثلا باهاش بریم دریا و خوش بگذرونیم...دایی جون که خیلی دست و دل بازه همون گفت که ماشین برای شماست هرکاری دلتون میخاد بکنین... خدا حفظش کنه.... بالاخره حرکت کردیمو رسیدیم تهران...شب ساعتای 10و نیم اینا بود وارد تهران بزرگ شدیم...یکی از دوستای بابایی منتظر ما بود که ب...
نویسنده :
مامان سختکوش
16:19